پرشین بوک

ساخت وبلاگ

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك www.bahar22.comهر لوگویی که بخوای!!!!!!!!برای دیدن لوگو ها برو ادامه مطلب.

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 277 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1391 ساعت: 16:14

برای دیدن تمامی لوگو ها به ادامه مطلب بروید<هر لوگویی که بخوای>هست>!!!!!!!!!!!پس برو!!!!!!!تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك www.bahar22.com

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 310 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1391 ساعت: 16:02

تصاویر مختلف ماشین های جدید دنیا:

برو پایین.............

لعنت بر پدر ومادر کسی که نظر نده!!!!!!.................................................................. هههههههههههههههههشوخی بود،ولی نظر بدین دیگه،دمتون گرم

عکس هارو ببینین حال کنین.!!!!!!!!!!!!!!!!

هرچیزی در مورد :ماشین های جدید،قیمت ماشین ها،سرعت ماشین ها،امکانات ماشین ها،و هرچه عکس ماشین جدید می خواهید،به ادامه مطلب رجوع کنید.......

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 398 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 20:57

هر چی که بخوای!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! فقط کافیه نظراتون رو برای ما ارسال کنید.

هر نظر،انتقاد،پیشنهاد یا مطلب یا هرچیزی دیگری خواستی به این ادرس ایمیل بزن[email protected] باتشکر.

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 327 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 21:20



ارواحی که دارای فرکانسی متجانس و نزدیک بهم هستند , در جهان سوم , در یک عشیره روحی زندگی می کنند و تماما نسبت به یکدیگر کشش های عاطفی و قلبی و معنوی فراوانی از نظر هم فرکانس بودن دارند , و در آنجا محبت جزو لاینفک حیات ارواح است.
تمام ارواحی که با افراد زمینی ارتباط برقرار می کنند , در گفتار اولیه , بر محبت کردن افراد نسبت به یکدیگر تاکید دارند , چون محبت در واقع جزئی از وجود روح اعظم کائنات است و ارواح در جهان های روحی با ابراز محبت ( بی دریغ و بدون چشم داشت ) می توانند خود را به مقام بالاتری ترقی دهند.
محبت ارواح در یک عشیره , گاه بین دو نفر (زن و مرد) عمق بیشتری پیدا می کند , یعنی اثرات آن در ذات و وجود روح زن یا مرد روحی رسوخ می کند و نتیجتا این دو نسبت به همدیگر حالت جذب شدگی بیشتری را نسبت به سایرین پیدا می کنند و در نتیجه عمیق تر شدن آن , این کشش های روحی , به نوعی زندگی مشترک و مجاورت یکدیگر می انجامد که در اصطلاح ما زمینی ها , این حالت ها نوعی ازدواج روحی نامیده می شود.
در این ازدواجها مراسم خواستگاری , عقد و عروسی , جهیزیه و ... وجود ندارد . مهمترین شرط آن , همان توافق اخلاقی و جذب محبت های طرف مقابل به نسبت کشش های روحی است , یعنی فرضا هرگاه یکی از آن دو , خواسته ای را طلب کند , طرف مقابل هم کاملا با آن خواسته موافق و همراه است . در واقع می توان گفت که همیشه نوعی ارتباط تله پاتی مثبت بین آنها برقرار است . حال آن که ما افراد زمینی , اکثر ازدواج هایمان بخاطر ارضای شهوات جسمانی , ثروت , مقام , جاه طلبی , رهایی از تنهایی , رنج , حسادت و ... می باشد و کمتر کسی را می توان یافت که واقعا بخاطر محبت و عشق واقعی ازدواج نماید , چون این چنین ازدواجها اگر به وقوع بپیوندند , مسلما تا آخر عمر در آن کوچکترین اختلافی وجود ندارد.
بسیاری از ارواح مترقی درباره لذت بردن در بهشت چنین اظهار داشته اند:
لذت های فراوانی در بهشت و عوالم بالاتر از آن وجود دارند که ارواح به نسبت تکامل عقل و روح خود می توانند از آنها به نحوه دلخواه و مطلوب استفاده کنند و لذت بردن از آنها به مراتب بالاتر از لذت های جنسی است , ولی نوع بهره گیری از چنین لذائذی برای افراد زنده مادی قابل توصیف و بیان نخواهد بود . در زمان حیات مادی برخی از افراد بشر هم لذایذی وجود دارند که کسی نمی تواند به آسانی آنها را لمس و درک و بیان نماید . فرضا کسی که خلبان نیست , از لذت پرواز بی بهره است و نمی تواند چنین لذتی را در زمان حیات مادی خود لمس کند و آن خلبان هم نمی تواند چگونگی و حالت و مقدار لذت بردن خود را از عمل پرواز , برای دیگران توصیف کند.

به ادامه مطلب بروید

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 398 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 1:00


ماجرایی در تاریخ ۱۳۵۹ شمسی مطابق با ۱۹۸۰ میلادی ماه آوریل بوقوع پیوست، که اهالی کشور مصر به شهرهای نزدیک و روستا های مجا ور را به خود معطوف داشت ، و آنرا نویسنده معروف ، استاد اسماعیل ، در کتاب خود به نام ((انسان و اشباح جن)) چنین می نویسد:

مرد ۳۳ ساله ای ، به نام عبدالعزیز مسلم شدید ، ملقب به <ابوکف> که در دوم راهنمایی ترک تحصیل کرده بود ، به نیروهای مسلح پیوست و در جنگ خونین جبهه ی کانال سو ئز ، به ستون فقراتش ترکش اصابت کرد واین مجروحیت او منجر به فلج شدن دو پایش گردید ، نا چار جبهه را ترک کرده به شهر خود بازگشت تا در کنار مادر و برادرانش با پای فلج به زندگی خود ادامه دهد. در همان شب اول که از غم و اندوه رنج می برد، ناگاه زنی را دید که لباس سفید و بلندی پوشیده و سر را با پارچه سفیدی پیچیده، در اولین دیدار او همچون شبحی که بردیوار نقش بسته مشاهده کرد.زمانی نگذشت که همان شبح در نظرش مانند یک جسم جلوه نموده ، و به بستر (ابوکف) نزدیک شد و گفت:ای جوان اسم من (حاجت ) است و قادر هستم به زودی بیماری تو را درمان نمایم . لکن به یک شرط که با دختر من ازدواج کنی. ابوکف جوابی نداد ، زیرا که وحشت ، قدرت بیان را از اوگرفته بود و اورا در عرق غوطه ورکرده بود. زن دوباره سخن خود را تکرار نمود ه اضافه کرد که من از نسل جن مومن هستم و قصد کمک به شما و به نوع انسانها را دارم ، و در همین حال از دیواری که بیرون آمده بود ناپدید شد .


برای خواندن بقیه پست به ادامه مطلب بروید

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 351 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 1:00

در تاریخ 24 اوت 1943 یك گروه از فراماسون ها یك مقبره مهر و موم شده در جزیره باربادوس را باز كردند . آنجا آرامگاه " سر ایوان مك گرگور " بود كه در سال 1841 آنجا دفن شده بود . اما فراماسون ها علاقه ای به سر ایوان نداشتند . آنها در جستجوی قبر" الكساندر ایروین" بنیانگذار فرقه فرماسیونری در جزیره باربادوس بودند كه قبلا جسد او در همین مقبره پیش از مك گرگور دفن شده بود مقبره از سنگ های جزیره ساخته شده بود و در حدود 1/5 متر بالاتر از زمین ساخته شده بود و عمق آن در حدود 1/5 متر بو . افراد گروه برای وارد شدن به مقبره ابتدا از شش پله بالا رفتند و بعد در مهر و موم شده مقبره را باز كردند ، بعد از اینكه تخته سنگ بزرگی را كنار زدند ، راه ورود به مقبره توسط آجر مسدود شده بود . بعد از مدتی راه را باز كردند ولی در كمال تعجب مشاهده كردند كه تابوت سرایوان واژگون شده و در جای اصلی خود نیست . چطور ممكن بود بعد از آنكه در مقبره مهر و موم شده ، تابوت حركت كند . از همه عجیب تر هیچ اثرای از تابوت الكساندر ایروین نبود ، جسد و تابوت او از جای خود در مقبره بكلی ناپدید شده بود فراماسون ها مامورانی را برای محافظت از مقبره گماردند و خواهان تحقیق در این زمینه شدند . آنها شرحی از وقایعی را كه دیده بودند به مقامات باربادوس دادند و آنها كارشناسانی را برای تحقیق در این خصوص انتخاب كردند . بررسی های اولیه حاكی از آن بود كه هر دو مرد در یك مقبره دفن شده اند و مقبره مهر و موم شده بودند تمام شاهدان گواهی دادند كه مهر و موم در مقبره شكسته نشده بود و مقبره قبل از اینكه در ان باز شود از شرایط مناسبی برخوردار بود . ولی كسی نمیدانست كه چگونه این اتفاقات عجیب در مقبره رخ داده است دانشمندان تحقیقات زیادی پیرامون این مسئله انجام دادند ولی انها هم از حوادث عجیبی كه اتفاق افتاده بود دچار حیرت شده بودند .ظاهرا همه چیز دست نخورده بنظر می رسید به استثنای اینكه جسد الكساندرو ایروین ناپدید شده بود ، هیچ كس علت این امر را نمیدانست حوادث عجیبی كه در مقبره سر ایوان مك گرگور روی داد ، تنها حداثه عجیب در جزیره باربادوس نبود . در یك قبرستان دیگر كه چند كیلومتر دور تر قرار داشت ، مقامات محلی با حوادث عجیب و ترسناكی روبرو بودند كه مربوط به تابوت هائی بود كه در مقبره خانوادگی چس قرار داشت. هر گاه كه یكی از اعضای خانواده را برای دفن به این آرامگاه می بردند ، در كمال تعجب می دیدند كه بقیه تابوت ها در جای اصلی خودشان قرار ندارند . هر دفعه آنها در مقبره را بر سرب مذاب لاك و مهر می كردند و دفعه بعد كه آن را باز می كردند و وارد مقبره می شدند تابوت ها را نامرتب می دیدند . تابوتی كه جسد توماس چس در ان قرار داشت بقدری سنگین بود كه هشت مرد قوی هیكل لازم بود تا ان را بلند كنند . اما هر دفعه كه در مقبره باز می شد آن را واژگون در طرف مقابل در مقبره پیدا می كردند . شاید باور كردنی نباشد ، اما تنها دو تا از تابوت ها دست نخورده باقی می ماند . یكی تابوت خانم گادارد صاحب اصلی مقبره و تابوت دیگر متعلق به یك دختر بچه بود كه نوه دختری خانم گادارد محسوب می شد . نگهبانان مسلح شب و روز در بیرون مقبره به محافظت از ان مشغول بودند ولی باز هم نتوانستند از نیروئی كه باعث جابجا شدن تابوت ها در مقبره می شد ، جلوگیری كنند . سر انجام خانواده چس تصمیم گرفتند كه اجساد فامیل خود را به جای دیگری انتقال دهند در قبرستان قدیمی كلیسای باربادوس مقبره خانواده چس هنوز وجود دارد . بر روی سنگ بزرگی علامت سوالی(؟) كنده كاری شده است كه این علامت یادآور حوادث شگفت انگیزی است كه در انجا اتفاق افتاده است

 

                                                 دانلود کتاب عجیب تر از علم

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 383 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 1:00

وقتی صحبت از روح و عالم ارواح می‌شود به یاد داستان‌های ترسناكی می‌افتیم كه بعضی‌ها وقتی بعد از صرف شام دور هم جمع می‌شوند، برای یكدیگر تعریف می‌كنند. زمان تاثیرگذار این داستان‌ها به ویژه وقتی است كه به دور از هیاهوی شهر می‌خواهیم شبی را در چادر بگذرانیم یا در یك خانه قدیمی و مرموز كه درهای آن به هنگام باز و بسته شدن جیرجیر می‌كنند و باد زوزه‌كشان شیشه‌های پنجره‌ها را می‌لرزاند، شب را به صبح برسانیم.

. ولی این داستان‌های ارواح تا چه حد صحت دارند؟ آیا اصلا برگرفته از حقیقت هستند یا تنها زاییده ذهن شیطنت‌آمیز كسانی است كه از تماشای چشمان پردلهره اطرافیان لذت می‌برند؟


در این جا قصد داریم منشاء برخی از این افسانه‌های كهن را تعریف كنیم:
افسانه پل دست سبز
بخش «اولد لنسفورد رود» امروزه منطقه‌ای بدنما و بلا استفاده است ولی صد سال پیش این ناحیه متروكه شلوغ‌ترین و پررفت و آمدترین معبر بود. با این‌كه این منطقه بی‌مصرف می‌باشد ولی هنوز هم الوارهایی كه از قدیم‌الایام روی نهر «كین» قرار داشته‌ است «پل دست سبز» نامیده می‌شوند.
در ماه اكتبر سال 1988 دو تن از اهالی «لانكاستر كانتی» كه می‌خواستند نامشان مجهول بماند، داستان «افسانه پل دست سبز» را برای نشریه محلی تعریف كردند. داستان آن چنین است: یكی از مردها در حالی كه به كنار نهر اشاره می‌كرد گفت یك شب من و چند تا از دوستانم به این‌جا آمده بودیم. همان شب آن را دیدم كه روی نهر حركت می‌كرد. درست زیر پل. رنگش سبز بود و آهسته از آب بیرون می‌آمد. فقط یك دست سبز دیده می‌شد. مردم می‌گویند نهری كه در زیر آن پل قرار دارد، زمانی صحنه نبردی سخت در زمان جنگ داخلی آمریكا بود. در این نبرد دست یك سرباز جوان انگلیسی با شمشیر یك آمریكایی قطع شد و درون آب درست زیر پل افتاد. هرازگاهی در شب‌هایی كه ماه در آسمان می‌درخشد و زمین را روشن می‌كند، در تاریكی نقره‌فام می‌توان دست سبزی را دید كه از آب بیرون می‌آید و به دنبال بدن گمشده و شمشیر خود می‌گردد.

جای پای شیطان
در دل درختزارهای انبوه كاج در «ایندین لند» آمریكا زمینی دایره شكل و تیره‌رنگ به چشم می‌خورد كه هیچ گیاهی در آن نروییده است. كسانی كه برای نخستین بار از كنار این دایره عبور می‌كنند بلادرنگ می‌اندیشند چه چیزی سبب شده است این قطعه زمین اینقدر با اطراف خود در تضاد باشد. خاك تیره این منطقه آن‌قدر سفت است كه دسته تبر هر كسی را كه بر آن ضربه بزند می‌شكند. هیچ اثری از حیات در آن یافت نمی‌شود. نه كرم خاكی، نه سوسك و نه حتی یك دانه علف در آن به چشم نمی‌خورد. حتی حیوانات هم به آن داخل نمی‌شوند و آن را دور می‌زنند. بدتر از همه این‌كه می‌گویند اگر كسی وسط دایره بایستد احساس عمیقی از ترس، دلهره و تهوع بر او مستولی می‌شود. اگر سنگ یا چوب روی آن قرار دهید و بروید، روز بعد كه بازگردید اثری از آن سنگ‌ و چوب‌ به چشم نمی‌خورد.
ولی این جا چه اتفاقی افتاده است؟ آیا این دایره جایگاه شیطان است؟ سرخپوستان این منطقه این‌طور فكر می‌كنند. آنها معتقدند این دایره جای پای شیطان است. افسانه‌های كهن حاكی از آن است كه این دایره لم‌یزرع زمانی محل به مجازات رساندن محكومین سرخپوستان بوده است. به همین دلیل ارواح شیطانی همیشه در آن محل پرسه می‌زنند و منتظر روح‌های محكوم شده هستند. سرخپوستان می‌گویند شب‌هایی كه ماه در آسمان نیست و هیچ بادی نمی‌وزد و هیچ صدایی از درختان اطراف به گوش نمی‌رسد، وقتی همه چیز در حال سكون است، در آن هنگام شیطان خود را در آن جا نشان می‌دهد.

برای خواندان ادامه داستان ها به ادامه مطلب بروید

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 385 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 1:00

برزخ.شیطلان.روح 

احضار روح

آیا تاكنون نام (وی‌یا) یا تخته احضار روح را شنیده‌اید؟ تخته و یا كاغذی كه روی آن حروف الفبا نوشته شده است و بعضی از انسان‌ها از طریق آن با ارواح صحبت و آنها را احضار می‌‌كنند. حرف و حدیث‌ها درباره (تخته وی‌یا) بسیار است. بعضی‌ها اصلا قدرت این تخته را واقعی نمی‌‌دانند و به آن اعتقادی ندارند ولی بعضی‌ها معتقدند (وی‌یا) واقعا می‌‌تواند روح را به محل مورد‌نظر بكشاند و انسان به واقع قادر است با ارواح ارتباط برقرار و حتی از آنها اطلاعات بگیرد.

(وی‌یا) از دو كلمه (وی) كه به زبان فرانسه به معنای (بله) است و (یا) كه در زبان آلمانی به همین معنا می‌‌باشد، گرفته شده است. وجه تسمیه این وسیله به این خاطر است كه روح اغلب با اشاره به كلمه (بله) یا (خیر) كه روی این تخته نوشته شده است، به احضار كننده پاسخ می‌‌دهد. نظریه‌ها درباره تخته (وی‌یا) متفاوت است. برخی می‌‌گویند این وسیله بی‌‌نهایت خطرناك است و می‌‌تواند مدخلی برای ورود ارواح خبیث و ماندگار شدن آنها در خانه ما شود. دسته دیگر از مردم معتقدند (وی‌یا) تنها زمانی خطرناك می‌‌شود كه افراد بی‌‌تجربه و بی‌‌اطلاع با آن به احضار روح بپردازند و (مدیوم)‌های مجرب می‌‌توانند از این وسیله استفاده‌های خوبی ببرند و بالاخره دسته سوم می‌‌گویند (وی‌یا) هیچ خطری ندارد و ضرری نیز به كسی
نمی‌‌رساند.

 

ادامه متن در ادامه مطلب

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 445 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 1:00

جهنم..شیطلان.جن

شهر کوچ


در ماه جولای سال ۱۸۷۷ دختر ۱۳ ساله ای به نام «لورنسی ونوم» برای اولین بار به عالم خلسه عجیب و غریبی فرو رفت و گفت با فرشتگان و ارواح مردگان صحبت می کند! این جملات عجیب گاه روزی چند بار به وقوع می پیوست و بعضی از آنها ساعت ها به طول می انجامید. در طول مدت خلسه، لورنسی با صداهای مختلف صحبت می کرد و از مکان هایی سخن می گفت که در طول عمرش آنجا را ندیده و تعریفش را نشنیده بود و وقتی سرانجام از آن حالت خارج می شد هیچ یک از آن حرف ها و حالت ها را به خاطر نمی آورد.

ک «واتسکا» واقع در شمال شرقی ایالت ایندیانا درست شبیه به دیگر شهرهای کوچک نیمه وسترن و کشاورزنشین اواخر قرن نوزدهم آمریکا بود و کمتر اتفاق عجیبی در آن می افتاد تا اینکه ماه جولای سال ۱۸۷۷ فرا رسید. در این ماه بود که برای نخستین بار «معمای واتسکا» آغاز شد.

برای خواندن بقیه متن به ادامه مطلب بروید

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 363 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 1:00

جهنم. شیطلان.خوناشام.

آن چه موجودی بود که می توانست از دیوارهای سنگی بگذرد…از کومه های علف خشک به ارتفاع ۶۰۰ متر بپرد، ویا از رودخانه ای به پهنای دو مایل عبور کند؟!آن موجود پرنده بود؟! درنده بود؟!….یا اینکه خود شیطان بود؟

تا به امروز کسی نمی داند،ولی آن موجودی که آن کار های انجام نشدنی را انجام داد ، یک قرن پیش آثار پایش را در شهر های استان دیوان شایر واقع در جنوب انگلستان به جای گذاشت.

در شب پنجشنبه فوریه سال ۱۸۸۵ کمی قبل از ساعت ۸ شب بود که برف در منطقه دیوان شایر شروع به باریدن نمود.در ساعت ۶ روز بعد هنری پیلک که صاحب مغازه ی در شهرک تاپشام بود،از خانه اش بیرون آمد و قدری مکث کرد تا منظره پر برف اطراف را  نظلره کند…در این موقع  بود که یک رشته پا را در حیاط محصور خود مشاهده کرد.

هر جای پا به شکل U بود، درست مثل اینکه نعل اسب یا خر آنرا ایجاد کرده باشد.هنری پیلک اخم کرد. جای پاها یا جای سم ها همه در یک خط بودند و یکی جلو تر از دیگری قرار داشت.

ادامه داستان>>>>>>>> به ادامه مطلب سر بزن<<<<<<<

 

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 363 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 1:00

این پست رو واسه این میزارم که بدونید بعضی ادم ها چقدر بی شخصیت هستن

هر کس دوست نداره اینجا نیاد

(نظرات بازدید کنندگان)

رمز : jahanam

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 306 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 1:00

www.jahanam.blogfa.com جهنم

داﺳﺘﺎن ﺣﻤﺎم
اﻣﯿﺮ وﺳﺎﯾﻞ ﺧﻮد را ﺟﻤﻊ ﮐﺮد، ﺑـﻪ ﻃـﺮف زﯾـﺮزﻣﯿﻦ‬ ﺑﺎزﮔﺸﺖ، از ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﭘﺎﺋﯿﻦ رﻓﺖ. وارد زﯾﺮزﻣﯿﻦ ﺷﺪ، ﻧﺎﮔﻬﺎن اﺣﺴﺎس ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﮐﺮد، ﺣﺲ ﮐﺮد ﻓﻀﺎ‬ روی ﺑﺪن او ﻓﺸﺎر ﻣﯽ آورد، ﺗﺼﻮر ﮐﺮد ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺳﻮز و ﺳﺮﻣﺎی ﻫﻮاﺳﺖ، در ﺣﻤﺎم را ﺑـﺎزﮐﺮد، وارد‬ ﺷﺪ، در را ﺑﺴﺖ، روی ﺳﮑﻮ ﻧﺸﺴﺖ، وﺳﺎﯾﻞ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﮐﻨﺎری ﻧﻬﺎد. ﻟﺒـﺎس ﺧـﻮد را ﺑﯿـﺮون آورد،‬ ﭘﯿﺮاﻫﻦ ﺧﻮد را ﮐﻨﺪ. ﻧﺎﮔﻬﺎن اﺣﺴﺎس ﮐﺮد ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪه ای ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﮔﺮدن او ﺧﻮرد، وﺣﺸﺖ ﮐـﺮد،‬ از ﺟﺎ ﭘﺮﯾﺪ، ﻗﺒﻞ از آن ﮐﻪ ﺑﺠﻨﺒﺪ، دو ﮐﺸﯿﺪه ﺑﻪ ﺻﻮرت او اﺻﺎﺑﺖ ﮐﺮد، ﺑﻌﺪ ﺿـﺮﺑﻪ ای ﺑـﻪ ﭘـﺸﺖ‬ ﺳﺮش ﺧﻮرد، و ﺑﻪ زﻣﯿﻦ اﻓﺘﺎد. ﻓﺮﯾﺎد ﮐﺸﯿﺪ و ﮐﻤﮏ ﺧﻮاﺳﺖ، ﺑﻌﺪ ﮐﻮﺷﯿﺪ از ﺟﺎی ﺧﻮد ﺑﺮﺧﺎﺳـﺘﻪ،‬ ﺑﻪ ﺳﻮی در ﺑﺮود، ﻗﺒﻞ از آن ﮐﻪ ﺑﻪ در ﺑﺮﺳﺪ ﺿﺮﺑﺎت ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻧﯽ روی ﺳﺮوﺻﻮرت و ﺳﯿﻨﻪ و ﺑـﺪن‬ ﺧﻮد اﺣﺴﺎس ﮐﺮد، ﺑﻪ در ﻧﺰدﯾﮏ ﺷﺪه ﺑﻮد، دوﺑﺎره ﺿﺮﺑﻪ ای او را ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﭘﺮﺗﺎب ﮐﺮد، ﮐﻮﺷﯿﺪ ﺑـﺎ‬ دﻗﺖ ﺑﻪ اﻃﺮاف ﻧﮕﺎه ﮐﻨﺪ و ﺿﺎرب ﯾﺎ ﺿﺎرﺑﯿﻦ را ﺑـﺸﻨﺎﺳﺪ، اﻣـﺎ ﺗﻨﻬـﺎ ﺳـﺎﯾﻪ ﻫـﺎﯾﯽ را ﻣـﯽ دﯾـﺪ،‬ ﺻﺪاﻫﺎی زﯾﺮی ﺑﻪ ﮔﻮﺷﺶ ﻣﯽ رﺳﯿﺪ، ﮔﻮﯾﯽ ﻧﻮار ﺿﺒﻂ ﺻﻮت ﮔﯿﺮ ﮐﺮده اﺳـﺖ، ﺻـﺪاﻫﺎ ﻣﻔﻬـﻮم‬ ﻧﺒﻮد. اﻣﺎ ﮔﺎه ﺻﺪای ﺧﻨﺪه ای ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪ. ﮐﻮﺷﯿﺪ از ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮد. دوﺑﺎره ﻓﺮﯾﺎد زد. «ﻣـﺎدر، ﻣﺎﻣـﺎن‬ ﺑﯿﺎ»

 

برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید

 

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 327 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 1:00

بازدید کننده گان گرامی

خواستم بدونید من در توانم نیست هر روز عکس ها رو آپلود کنم یا هی قالب درست کنم 

یه جورایی منم ناراحتم که نمیتونم وبلاگم رو چیزی که میخوام درست کنم 

ولی بدونید من هم آهنگ هم داستان هم عکس  های ترسناکی رو گذاشتم تو وبلاگ حالا اگه نشون نمیده بهتر هست جا نظرات بی مورد سعی کنید 

نظرات سازنده بدید


در اخر خواهشا کسی اینجا نظرات غیر اخلاقی نده 

من نه ش ی ط ان پر س تم نه هر چی دیگه فقط یک ادمم که چیز های رو دیدم و باور دارم

که برا یه ادم عادی یکم سخته

 


پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 362 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 1:00


تا حالا شده تو خونه تنها باشی و اتفاقای عجیبی پیش بیاد ... ؟

من که یکم میترسم بعد انگار نه انگار اتفاقی افتاده ولی یه دفعه اتفایی پیش میاد که نظرم عوض میشه

واسه خودم اتفاق افتاده سعی میکنم نترسم اخه معمولا ترسیدن یه جور تلقینه تا یه اتفاق واقعی بهتره که بهش اهمیت ندی ولی بعضی وقتا ...

اومده بودم خونه قرار بود بریم بیرون منم منتظر بقیه بودم تا بریم یکم منتظر بودم که حوصلم سر رفت ضبط و روشن کردم اهنگ قشنگی بود خیلی دوسش داشتم یکم صداش و زیاد کردم بعد رو صندلی نشستم داشتم لذت میبردم که کم کم صدای ضبط زیاد شد رفتم کمش کنم که خودش خاموش شد خیلی تعجب کردم دیگه بهش دست نزدم تا اینکه رفتم بعد از اون بازم از این اتفاقا واسم پیش اومد الان دیگه میدونم هیچ اتفاقی نیست که بدون دلیل باشه جن و روح وجود داره ولی بعضیا باورش ندارن بعضی وقتا کمکت میکنن مثل یه فرشته ما نمیدونم اونا ظاهرش چجوریه یه روز یه مرد پیر روز بعد یه دختر کوچولو اما گول ظاهرشون و نخور اونا میتونن مثل یه اژدها خونخوار باشن اما برای مبارزه نیومدن بلکه برای کمک کردن اومدن ولی بعضیاشونم شاید ...

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 377 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 0:58

7 مکان ترسناک و خطرناک جهان را بشناسید+عکس



جنگل تاریک 

جنگل «آئوکیگاهارا» یکی از وحشتناک‌ترین مناطق ژاپن به شمار می‌رود؛ جایی که به اعتقاد مردم این کشور روح‌های سرگردان در میان شاخ و برگ درختان این جنگل پرسه می‌زنند و از مرگ می‌گویند. هرچند وزش باد و پیچیدن آن در میان شاخ و برگ درختان این جنگل باعث به وجود آمدن چنین صدای مخوفی می‌شود اما سابقه این مکان رعب‌آور باعث شده خیلی‌ها از تنها ماندن در جنگل آئوکیگاهارا هراس داشته باشند. 
آئوکیگاهارا که بین محلی‌ها با نام «جنگل تاریک» هم شناخته می‌شود و در کوهستان فوجی قرار گرفته و همه جای آن از درخت‌های انبوه انباشته شده است. نکته عجیب اینجاست که خیلی‌ها معتقدند این جنگل، بهترین مکان برای مردن است! تعداد زیاد خودکشی‌های انجام گرفته در این جنگل هم به این شایعات دامن زده و این‌طور به نظر می‌رسد که شاخ و برگ درختان، افرادی را که در این جنگل تنها می‌مانند به مرگ دعوت می‌کند. به طوری که فقط در سال ۲۰۰۲، ۷۸ جسد از میان شاخ و برگ‌های جنگل مرگ پایین کشیده شدند. نکته جالب اینجاست که اگر کسی قدم به این جنگل تاریک بگذارد، از همان ابتدا در گوشه و کنار آن با تابلوهایی روبه‌رو می‌شود که روی آنها جمله‌هایی مثل «لطفا در تصمیم خود تجدیدنظر کنید.» یا «قبل از اینکه تصمیم به ”‹خود”‹کشی بگیرید با پلیس مشورت کنید.» نوشته شده است!


پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 360 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 0:58



اين داستان واسه خودم اتفاق افتاده ميخوام واستون تعريف كنم واقعي واقعيه ..

تابستون بود وسطاي تابستون . . آخر هفته بود كه با پسر دايي هام و داداشم خواستيم بريم ويلاي پسر دايي هام ويلاشون ي باغ بزرگ داره ك كنارش ي رودخونست  يكي از پسر داييم هام با دوستش رفته بودن اونجا . .

پسر داييم ك اسمش امين بود اومد دنبال ما ( من و داداشم ) كه باهام بريم خلاصه ي عالمه خوراكي خريديم كه بخوريم . . .

بالاخره رسيديم ب ويلاشون . . .   

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 334 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 0:58


گفتگو با دختر جن زده ی تهرانی و سوالاتی از او...

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 328 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 0:58



مدرسه شبانه

برای زیر ١۶ سال توصیه نمیشود


اواخر ماه آگوست بود هوا کم کم داشت رو به پاییز می رفت

خانواده سه نفره ی پیترسون در نواحی شمالی آمریکا زندگی میکردند

دیوید پیترسون پدر خانواده

مونا لیندزدی مادر خانواده

و کتی پیترسون تک فرزند نه ساله ی خانواده

آنها زندگی آرامی داشتند و برای تنوع و عوض کردن آب و هوا

راهی سفری به چند شهر آنطرف تر میشدند.

کتی چمدان خود را داشت جمع میکرد

و مادرش یکسره به او گوش زد میکرد که

لوازم لازم را فقط بردارد و چیز اضافی همراهش نیاورد.

جاده ها برخلاف همیشه خلوت و کم تردد بود

هوا تاریک شده و مه جاده را گرفته بود

تغریبا نیم ساعت از زمان حرکتشون گذشته بود

سکوت در فضای ماشین حکمفرما بود خانم پیترسون

خوابیده و آقای پیترسون هم کمی خواب آلود و خسته بود.

کتی غوطه ور در افکار خود بود که ناگهان

جسد روح مانند و غرق خونی را وسط جاده دید

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 355 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 0:58